امت

ساخت وبلاگ
حاج آقا صاحب هتل مرد کوتاه قامتی و خپلی بود با کت و شلوار گرون قیمت که هر روز صبح پا به دفتر هتلش میگذاشت . یک روز از من پرسید پدر و مادرت کارشون چی هست گفتم بازنشسته ی شرکت نفت . نگاه عاقل اندر سفیه ای به من کرد و راهشو گرفت و رفت . بعدها از واکنش های همکارانم در جاهای دیگه که کار میکردم هم فهمیدم که چرا نرفتی همون شرکت نفت ؟ چرا اومدی تو این صنف کار میکنی دیوونه ای ؟ مشکل داری ؟ چرا راه پدرت رو ادامه ندادی ؟ از این دست سوال ها که من رو عصبی میکرد و من رو بیشتر میبرد توی لاک خودم و انزوا . کم کم عادت کردم . حتی گاهی پشیمون میشدم که این شعل رو انتخاب کردم اما باهاش خو گرفتم و فهمیدم موقع انجام دادن این کار آرامش دارم و شب ها اونقدر خسته ام که با رستگاری میخوابم .  کار من توی هتل حاج آقا گارسونی و کافی منی بود . اوایل برام خیلی سخت بود که باید جلوی مهموناش بشقاب و چای بزارم و ازشون پذیرایی کنم . اوایل همه چی از دستم میفتاد . خیلی لیوان شکوندم . خیلی ضرر رسوندم . مضحکه ی اطرافیان شده بودم . اما کم کم جامو پیدا کردم . حاج آقا چند بار سرم داد زد که از گفتنش معذورم اما با لهجه ی منحصر به فردش میگفت ک . بزرگتر از . ک . ادامه دارد برچسب‌ها: سفیر + نوشته شده در  جمعه بیست و سوم تیر ۱۳۹۶ساعت 16:0&nbsp توسط کیان  |  امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 153 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 21:39

رستوران من و لاشی ها مخصوص کودکان بود . ما برای کودکان غذا تهیه می کردیم . من به عنوان آشپز اونجا استخدام شدم . همه چیز خوب بود . جرم من این بود که ماشینم 206 بود . ماشین من نبود و مساله این بود که من نمیخواستم دروغ بگم و میگفتم که این ماشین واسه من نیست و واسه خانوادمه . اون ها قضاوتشون این بود که خوب کیان ماشینش 206 هست و وضعش خوبه واسه چی میاد سر کار ؟؟؟؟ زیراب زدن ها شروع شد . خرابکاری ها شروع شد . جو علیه من بود . من به خاطر تجربه ام و مدارک تحصیلی ام حقوق نسبتا بالاتر از بقیه دریافت میکردم و همه به این مساله اعتراض داشتن . من برای تک تک ریال دریافتیم زحمت میکشیدم و روزی 16 ساعت کار میکردم اما پرسنل اونجا من رو لایق این دستمزد نمیدونستن . چون وضع خانوادگیم نسبتا خوب بود. ظلم بزرگی به من شد اونجا . هیچ وقت آدم های انجا رو نمیبخشم به خاطر تدارک دیدن بحران ها و خصومت ها که به من آسیب مالی و روحی رسوند . کسانی که دوست داشتن من از اونجا برم تا دوستان و آشناهای خودشون رو بیارن . دلشون نمیسوخت . رحمی نسبت به من نداشتن . من رو به حالت تدافعی و بعدا تهاجمی رسوندن . چرا ؟ چون تو اشتباه اومدی اینجا . تو باید بری واسه خودت کار راه بندازی . شما خیال میکردید یعنی من خودم به این فکر نکرده بودم که خودم واسه خودم کار کنم ؟؟؟ واقعا نمیشد . سرمایه روی میلیارد میخواست من نمیتونستم این امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 21:39

نوجوونی بهترین دوران زندگیم بود . همه چی خوب بود . خودمو بروز میدادم . خشمم رو خالی میکردم . جایی توهین میشنیدم سریع جواب میدادم . جایی حسی داشتم سریع میگفتم . جایی باید عکس العملی نشون میدادم سریع نشون میدادم . رها بودم و پویا . حسام قوی بود . کم کم همه چی کم رنگ شد . سرکوب شروع شد . امروز یک مردم پر از عقده و خشم . 
برچسب‌ها: بیوگرافی

+ نوشته شده در  دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۶ساعت 17:58&nbsp توسط کیان  | 

امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 21:39

درماندگی رو تو چند مرحله از زندگیم فهمیدم . اولین بار وقتی 14 سالم بود . دوم دبیرستان از شهری به شهر دیگه رفته بودیم حالت مهاجرت . کنار اومدن با محیط خیلی واسم سخت بود . توی دبیرستان تقریبا هر روز با یکی دعوام میشد . تقریبا بیشتربچه های کلاس دشمنم شده بودن . یه روز از این وضعیت سر کلاس جغرافی بود خسته شدم . یادمه . ظهر بود زنگ اخر . سرمو گذاشتم رو نیمکت بی صدا گریه کردم . یکی دو نفر فکر کنم فهمیدن اما به رو خودم نیوردم . دومین بار وقتی بود میخواستم دوست دختر پیدا کنم 18 سالم بود . فهمیدم واسه همه خواستنی نیستم و خیلی ایرادات دارم تو اون وضعیت به جای اینکه به فکر تغییر خودم باشم به یک حالت لجبازی رسیدم و کف دست تنها امیدم . میتونم بگم هنوزم هست و این درموندگی جنسی هنوزم گریبان گیرمه . اینکه نمیتونم جفتی پیدا کنم .ادامه دارد...برچسب‌ها: بیوگرافی + نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 2:13&nbsp توسط کیان  |  امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید

برچسب : درماندگی, نویسنده : chefdiary بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 21:39